رزقرمز
رزقرمز

رزقرمز

تو همانی


با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم و یا بنویسم..


واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از ژرفای احساساتم را بیان کنند..


گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم..


می توانم بگویم آنگاه که با توأم چه احساسی دارم..


آنگاه که با توأم احساس پرنده ای را دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز می کند.


آنگاه که با توأم چون گلی هستم که گلبرگهای زندگی را شکوفا می کند.


آنگاه که با توأم چون امواج دریا هستم که توفنده و سرکش بر ساحل می کوبند.


آنگاه که با توأم رنگین کمانی پس از توفانم که پر غرور، رنگهایش را نشان طبیعت می دهد.


آنگاه که با توأم گویی هر آنچه که زیباست ما را در برگرفته است.


اینها تنها ذره ای ناچیز از احساس والای با تو بودن است.

 

“تو همانی که همیشه به او اندیشیده ام”


“تو برای من مهمترینی در جهان”


“تو همانی که دوستت دارم”